معنی توزین کردن

لغت نامه دهخدا

توزین

توزین. [ت َ] (ع مص) دل نهادن بر....وزن نفسه علی، کذا توزیناً، وطنها. (از اقرب الموارد). || سنجیدن و وزن کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سنجش. ج، توزینات. (فرهنگ فارسی معین).

فارسی به عربی

فرهنگ عمید

توزین

وزن‌ کردن، سنجیدن،
[قدیمی، مجاز] خود را آمادۀ قبول کاری یا پیشامدی کردن، سنگینی کاری را تحمل‌ کردن و دل بر آن نهادن،


کردن

انجام دادن، عمل کردن،
داخل کردن، ریختن: همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی: ۱/۷۷)،
وارد کردن، بردن،
تکرار کردن سخنی: بی‌دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می‌کرد (حافظ۲: ۲۷۲)،
تبدیل کردن به چیز دیگر: پولهایش را دلار کرد،
مخلوط کردن، داخل کردن، آمیختن،
سپری کردن، گذراندن، رساندن زمانی به زمان دیگر: شب را همین جا صبح کردم،
پیدا کردن وضع یا حالتی خاص،
مبتلا شدن به بیماری،
برای ساختن فعل لازم، فعل متعدی و عبارت فعلی به کار می‌رود (در ترکیب با کلمۀ دیگر): لطف کردن، گریه کردن، کپی کردن،
١١. ساختن، برپا کردن یک بنا،
۱۲. [قدیمی] نوشتن، تٲلیف کردن: نامه‌ای کن به خط و طاعت خویش / علم عنوانْش نُقَطها تکبیر (ناصرخسرو۱: ۲۵۶)،
۱۳. [قدیمی] ساختن، درست کردن،
۱۴. [قدیمی] آفریدن، خلق کردن: شربت نوش آفرید از مگس نحل / نخل تناور کند ز دانهٴ خرما (سعدی۲: ۳۰۳)،
۱۵. [قدیمی] گزاردن، به‌جا آوردن،
۱۶. [قدیمی] مصرف کردن، خرج کردن،
۱۷. [قدیمی] منصوب کردن، قرار دادن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

توزین

سنجیدن، وزن کردن، سنجش


کردن

اجرا کردن، انجام‌دادن، عمل کردن، ساختن، ادا کردن، به‌جای‌آوردن، گزاردن، آرمیدن، جماع کردن، مجامعت کردن

فرهنگ معین

توزین

(تُ) [ع.] (مص م.) وزن کردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

توزین

سنگیدن کشیدن ‎ (مصدر) وزن کردن سنجیدن، (اسم) سنجش. جمع: توزینات.


کردن

ترتیب دادن، درست کردن

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

توزین کردن

747

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری